گفتوگوی «رهنما» با خانم پروانه چراغ نوروزی همسر سردار شهید حاج حسین همدانی از اولین و آخرین پیاده روی زیارت اربعینش
راهیان سفر زیارتی اربعین سربازان عملیات عاشورا هستند
نيمه پنهان شهدا، خانواده بويژه همسران شان هستند، همسراني كه قدم به قدم در كنار شهدايشان مجاهدت كرده و مقاومت کردند و نيمه ناتمام ايثار همسران شان را به اتمام رساندند .پروانه چراغ نوروزی همسر سردار شهيد همدانی يكي از اين بانوان است ، در ايام اربعين از ايشان خواستم تا از خاطرات سفر پياده روي اربعين با سردار همداني بشنويم.
پایگاه رهنما :
نیمه پنهان شهدا، خانواده بویژه همسران شان هستند، همسرانی که قدم به قدم در کنار شهدایشان مجاهدت کرده و مقاومت کردند و نیمه ناتمام ایثار همسران شان را به اتمام رساندند. پروانه چراغ نوروزی همسر سردار شهید همدانی یکی از این بانوان است، در ایام اربعین از ایشان خواستم تا از خاطرات سفر پیاده روی اربعین با سردار همدانی بشنویم. خانم نوروزی به سختی، خاطرات ماندگار آن روزها را مرور کرد، او ازخاطرات راهپیمائی اربعین سال ۹۳، از اینکه شهید همدانی روی کارتن خوابیده بود و از کمکهای او به زائران اربعین برایمان روایت کرد و گفت: از نظرسردار همدانی مرحله اول عملیات عاشورا در سال ۶۱ هجری با شهادت امام حسین (ع) و پیروزی ایشان به پایان رسید و مرحله دوم عملیات به فرماندهی حضرت زینب کبری (س) اجرایی شد و همچنان این عملیات ادامه دارد و ما راهیان سفر زیارتی اربعین سربازان مراحل بعدی این عملیات هستیم.
میدانم این روزها مرور خاطرات سفر اربعین برای تان دشوار است، اما میخواهم از حضور سردار همدانی در پزرگترین راهپیمائی شیعیان بگویید.
بله، این روزها خاطرات سفر اربعین سال ۹۳ دائم برایم مرور میشود. حسین یک سال قبل یعنی سال ۹۲ از سوریه به عراق رفته و خودش را به راهپیمایی اربعین رسانده بود. چند نفری ایشان را در مسیر راهپیمائی دیده و شناخته بودند و بعد به پسرهایم گفته بودند که حاج آقا، با یکی دو نفر از دوستانش بدون محافظ، در مسیر نجف –کربلا، پیاده روی میکردند. مراسم اربعین که تمام شد به تهران آمد. ما از وضعیت سوریه میپرسیدیم و او از حماسه با شکوه راهپیمایی روز اربعین تعریف میکرد.
گله نکردید که چرا شما را با خود نبرد؟
چرا اتفاقا دخترم گفت: بابا چه میشد ما هم یکی از آن میلیونها زائر اربعین میشدیم؟ همین هم شد که حسین سال ۹۳ مارا هم با خود همراه کرد. من و بچهها و تعدادی از بستگان چهار روزمانده به اربعین، سوار پرواز تهران به نجف شدیم و رفتیم. حسین این سفر و حضور در راهپیمایی را اتمام ماموریت ناتمام نامید. شب به نجف رسیدیم و به زیارت آقا امیرالمومنین علی (ع) رفتیم. احساس خوبی بود فکر میکردی در امنترین نقطه روی زمین ایستاده ای، شب به منزل یک طلبه عراقی رفتیم و در آنجا خوابیدیم. ایشان رسم میزبانی را با اخلاق و ادب و حسن خلقش، تمام کرد. صبح کولههایمان را برداشتیم، تازه فهمیدیم که چه خبطی کردیم، توی کوله من مقدار زیادی آجیل بود، دخترها هم بار اضافی آورده بودند. حسین وسایل غیر ضروری را کنار گذاشت و و سایل مورد نیاز ما سه نفر را توی کوله خودش جا کرد، تقریبا نصف قد خودش شد، ماندیم که این کوله را چطور میخواهد با خود بکشد، مقداری از بار را یکی از دوستان همرا ه. ما با اصرار از ایشان گرفت و حرکت کردیم.
کمی از حال و هوای مسیر راهپیمائی برایمان بگوئید، از شور و حال زائران، حاج حسین و بچهها
صحنههای قشنگی در میانه راه رقم میخورد. دیدن این همه شور و شعور، هر زائری را به عمق تاریخ میبرد و با کاروان اسرای کربلا همراه میکرد، در مسیر راه در هر موکبی که میخواستیم میایستادیم و چقدر عراقیها در این سفر میهمان نواز بودند. فراوان اصرار میکردند تا از غذایی که تهیه دیدند برداریم. حسین جمعمان میکرد و میگفت: فکر کنید که زینب کبری (س) وکاروان اسرای شام در این مسیر چه کشیده اند؟ چه تازیانهها خورده و چه توهینها شنیدند! حاج حسین در آن سفر هم در حال کمک به اطرافیان بود، تمام هم و غم ایشان خدمت به سایر زایران بود، عدهای از خانوادهها نیز با ما همراه شده بودند، ایشان در هر موقعیتی تعداد نفرات را چک میکرد و مراقب همه بودند، کاملا عادی و بدون هیچگونه تکلفی در سفر حضور پیدا کردند، درهر موقعیتی که بقیه استراحت میکردند ایشان هم در همان جا استراحت میکرد.
از قبل مکان خاصی برای استراحت تان در نظر گرفته بودید؟
خیر، ما هم مثل زائرهای دیگر بودیم، نزدیکهای غروب بیشتر مردم به داخل موکبها میرفتند تا شب را استراحت کنند، کمی دیر شده بود و اکثر جاهای مسقف پر بود؛ ناچار شدیم روی موکت در محوطه باز بخوابیم، هواکمی سرد شده بود. حسین برایمان چند پتو از گوشه وکنار جمع کرد و سر و سامان مان داد، خودش هم به قسمت مردها رفتند. خوابم نمیبرد، نصف شب روی دخترها را کشیدم و از دور به قسمت مردان نگاه کردم. حسین میان شان نشسته بود، نخوابیده بود، به حسین نگاه میکردم، نماز شب میخواند، نماز شب را مانند نماز واجب میدانست؛ خیره شدم به حسین تا این لحظههای بی تکرار را خوب در خاطرم ثبت کنم. بعد از نماز صبح همان جا خوابش برد، زیرو رویش چند تکه کارتون انداخته بود که باران گرفت و ایشان خیس شدند، آفتاب که زد چند جوان با دوربین فیلمبرداری بالای سرش ایستاده بودند، سوژه خوبی برایشان بود، نزدیک شان رفتم، یکی شان حسین را شناخت و با تعجب گفت: نگاه کن سردار همدانی هستند! حسین کارتون بزرگی را که روش انداخته بود کنار زد و گفت: چه سرداری! سردار کارتن خواب! عکس گرفتند و برای مصاحبه اصرار کردند. حسین رفت وضو گرفت و راه افتادیم. در حال راه رفتن مصاحبه هم کرد، صدایش را نمیشنیدم، اما میتوانستم حدس بزنم که باز از حضرت زینب (س) میگوید و از رنجهایی که کشید.
پیاده روی برایتان سخت نبود؟
آن سفر سختیهای خودش را داشت، اما باید سختیها را با جان و دل میچشیدیم، خوب یادم است یک شب هم به دلایلی نتوانستیم پتو پیدا کنیم. حسین رفت و از جایی چند تکه حصیر برای مان پیدا کرد و بین مان تقسیم کرد و با خنده گفت: یک کم به حس و حال جبهه نزدیک شدیم. دخترها خوششان آمد رفتند و گوشهای خوابیدند، نصف شب باران گرفت حسین میآمد و روسری دخترها را مرتب میکرد و حصیرها را رویشان میکشید و مثل نگهبان تا پاسی از شب کنارشان نشست. فردا به سمت کربلا راه افتادیم، به کربلا که رسیدیم ابتدا چشمانمان از دور به بین الحرمین افتاد، حس و حالی دارد که نمیتوان وصف کرد، اول به زیارت قمر بنی هاشم (ع) رفتیم و بعد به حرم سید الشهداء (ع) رفتیم. خوب به یاد دارم، وقتی به ایران برگشتیم، زهرا از پدرش پرسید بابا امسال به شما خوش گذشت یا اربعین سال گذشته؟! حسین گفت: این راه را باید مثل حضرت زینب (س) با خانواده آمد، خوشی آن در زیبا دیدن سختیها است. از نظر ایشان مرحله اول عملیات عاشورا در سال ۶۱ هجری با شهادت امام حسین (ع) و پیروزی ایشان به پایان رسید و مرحله دوم عملیات به فرماندهی حضرت زینب کبری (س) اجرایی شد و همچنان این عملیات ادامه دارد و ما راهیان سفر اربعین سربازان این عملیات هستیم.
ارسال نظرات